تنت روی خاکای صحرا؛ علی جان سرت روی دامان بابا؛ علی جان ببین عمّه زینب کنارت نشسته پاشو تا نیفتادم از پا؛ علی جان من زار و حیرون مابین میدون زلفت پر از خون؛ علی جان تو رفتی و منم دارم می‌میرم برا تو بمیرم که خاک و خون گرفته لباتو چشاتو یکمی وا کن، ببینم نگاتو بگو بابا، بگو بابا، بگردم صداتو خدایا! نفس‌های بچّم گرفته خدا هیچ بابایی به این‌روز نیفته خدایا کمک کن سرش رو ببندم رو دستم دوباره تا از حال نرفته میدون سرابه حالم خرابه قلبم کبابه؛ علی جان پاشو که داره دشمن به حالم می‌خنده بریم عمّه زخماتو با معجر ببنده عدو ارباً اربا کرد تورو زنده‌زنده منم راضی به هرچی که خدا می‌پسنده به بابا رسیدی رو دستای نیزه چقدر جای شمشیر، چقدر جای نیزه شده مثل زهرا، شده مثل حیدر تنت با هزاران، سرت با یه نیزه الله اکبر از داغ اکبر ای پاره‌پیکر؛ علی جان حالا که مثه جدّت، سرت غرق‌ خونه تموم قدّ و بالات شبیه خزونه می‌ترسم که چیزی از تنت جا بمونه داره داغت مثل آتیش منو می‌سوزونه